نصیحتی ندارین؟

رسیدیم به 24 بهمن و تولد من!

از 23 جفت پا رفتم تو 24:)

تو این 4 سال وبلاگ نویسی هر سال یه پست گذاشتم که شما می تونید هر سوالی که می خواهید در مورد من یا زندگیم ناشناس بپرسید و جواب بگیرید؛ سئوالات می تونند شخصی یا مربوط به هر چیز باشند...

قبلا آخر اسفند و تو سالگرد تاسیس وبلاگ همچین پستی میذاشتم ولی امسال تصمیم گرفتم روز تولدم بزارم!

از نظر خودم این جذاب ترین کاریه که هر سال تو وبلاگم انجام میدم:))

 

منتظرم:))

  • جمعه ۲۴ بهمن ۱۳۹۹

مسئولین پاسخ می دهند!

1-راست دستین یا چپ دست؟

من اون راست دستی هستم که فکر می کرد اگه چپ دست بشه هوش و ذکاوتش زیاد میشه 

2-نقاشی تون در چ حده؟

 صفر کلوین(273-)

 

3-اسمتونو دوس دارین؟

دو اسمه هستم و هردو اسم بسیار دوست دارم 

یه اسم که همین محمدرضا که اینجا منو میشناسین اکثرا و یکی هم اون اسمی که خانواده صدام می کنند:)

  • پنجشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۹

نمایشگاه مجازی

دیدم حرف از نمایشگاه مجازی شد گفتم برم یه نگاه به سایتش بندازم (نمیدونم ارسال شهرستان هم داره یا نه) ولی کلا منصرف شدم از کتاب و کتابخوانی!

من یه رمان مورد علاقه دارم که قبلا نسخه الکترونیکش خوندم و خیلی وقته میخواستم نسخه چاپی بخرم ولی هزینش بالاس یه مقدار

گفتم برم شاید اینجا نمایشگاهی ارزون تر باشه؛ ولی همون کتاب که جای دیگه 160-170 بود اینجا 200 تومن بود! آخه این قیمت نمایشگاه؟

بقیه کتاب ها هم هرچی گشتم نبود انگار کلا کتاب نداره!

قالب طراحی سایت که هیچی نگو یاد قالب های خودم میفتم:/

  • جمعه ۳ بهمن ۱۳۹۹

تغییر رسم الخط فارسی

به نام خدا

 

‌کامنت های این مطلب باعث شد یه ویرایش در جمله بندی این پست انجام بدم چون یه تعداد از دوستان لطف کردن مطلب از وسط خوندن و به اینکه چندبار تاکید کردم دارم در مورد موضوعات که در یه پست خوندم صحبت می کنم توجهی نکردن چون قطعا اگر با خود گوینده های اون موضوعات که حالا جدی گفتن یا شوخی کاری داشتم عین جمله آن عزیران میاوردم و در موردش صحبت می کردم!

البته عامیانه نویسی خودم و جو کامنت هارو هم بی تاثیر نمیدونم که خیلی ها به خودشون گرفتن و در نظرات مستقیم و غیر مستقیم تایید کردن این مطلب توهین بوده!

این حرف های تغییر دستخط یه حرف خاص و جدید نبوده و من اگر بدون ذکر آدرس وبلاگی که باعث شد ایده نوشتن این مطلب به ذهنم برسه؛ مستقیما همین جملات می نوشتم داستان همین بود و می گفتن فلانی به در گفته دیوار بشنوه و توهین شده و...

 

واسه عزیزانی که بعد از این مطلب را می خوانند جهت تفکیک دقیق تر گوینده و محتوای جمله، یه تغییرات جزئی تو متن دادم و تغییرات با  بنفش این رنگی(!)  مشخص کردم و عکس متن قبل ویرایش هم گذاشتم این پایین لازم میشه:/

 [  ویرایش اول  ] [ 1399/11/1 ] [ 14:24 ]

 

 

 

یکی از دوستان یه لینک فرستادن در مورد یه مطلب از دوستان بیان که حرف از تغییر رسم الخط فارسی شده بو؛ دوستانی که همیشه لطف دارن و اینجا رو دنبال می کنند می دونند هویت این وبلاگ نوشتن عامیانه است(مثل همین الان) ولی خواستم نظرمو در مورد این موضوع بگم( موضوع اون مطلب نظرم جلب کرد و دنبال کننده اون وب نیستم و این مطلب در جواب موضوع هست و نه شخص و این ها جملات من هستند و هر جا لازم شد به حرف خاصی شخصی اشاره کنم عین جمله اش میارم)

 

سعی کردم مطلب به صورت بخش بندی شده بگم و خیلی دوست دارم نظر شمارو هم بدونم هر چند میدونم عادت به مطالب طولانی ندارید اون هم از این وبلاگ!

خب قبل از آن اینجا آدرس مطالب اصلی که ‌ایده نوشتن این مطلب بهم داد به رسم ادب و کپی رایت ببینید!

تو این پست همون جور واضحه یه نامه فرضی و طنز هست که ما خواستیم یه نگاه جدی به موضوعاتش بندازیم

  • چهارشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۹

ژلوتلفن

دوران دبیرستان ما یه راه یاد گرفته بودیم که چطور کلاس تعطیل کنیم!

 

 

 

زمستون بود و هوای سرد برای همین همه کلاس ها چراغ نفتی داشتن و کار ما شده بود قرص ژلوفون انداختن تو بخاری ها و بعدش اینا دود می کردن و بوی بدی می پیچید تو کلاس و معلم سر درد می شد
ما که مینداختیم تقصیر بخاری ها که کیفیت پایین هستن و دود می کنند و معلم هم چاره ای نداشت جز کلاس زودتر تعطیل کنه و این شده بود کار همیشگیمون!
اینم بگم مدرسه ما دوتا سالن جدا داشت و چهارتا کلاس کلا تو سالن جدا بودیم واسه همین هر کاری انجام میدادیم صداش به دفتر نمی رسید! و این سالن کنار سالن اصلی ساخته شده بود ولی چون کوچیک تر بود یه حیاط خلوت هم داشت که نقطه کور مدرسه بود:)

 

خلاصه یه روز ساعت سوم معلم نبود ولی به خاطر ساعت بعدش که شیمی داشتیم موندیم تو مدرسه و رفتیم از کلاس بیرون تو حیاط جلوی سالن شروع کردیم به خر بازی:/
خر بازی این شکلی که یکی سوار اون یکی میشه و با سه نفر دیگه که تو همین شرایط هستن مسابقه دو میدادیم و جفتک اندازی به رقبا هم آزاده:|

 

تو فینال جام حذفی مسابقه چون خر خوبی نبودم از دور مسابقات حذف شدم آمدم بیرون حوصله ام سر رفته بود به فکرم رسید کلاس ساعت بعد تعطیل کنم؛ از چندتا بچه ها قرص خواستم ولی اون روز کسی نیاورده بود...
داشتم فکر می کردم بدون قرص چیکار کنم؟!
اون سالن چهارتا کلاس داشت که یکی که کلا خالی بود و نقش انباری داشت!
دومی ما بودیم مشغول خر بازی!
کلاس سومی بیکاری داشت!
کلاس چهارم هم ورزش داشت و تو حیاط اصلی مدرسه بودن و سالن خالی بود!

 

رفتم داخل سالن و چون قرص نداشتم فتیله بخاری نفتی بردم تا آخر که شروع کرد به دود کردن و رفتم بخاری دوتا کلاس دیگه رو هم روشن کردم و همینجور زیادشون کردم!
بعد آمدم در سالن از داخل سالن قفل کردم و خودم از لای نرده های پنجره کلاس پریدم بیرون و گفتم یکم دود کنه میام خاموش می کنم اما من سر به هوا...

 

خلاصه دور دوم خر بازی شروع شد و منم برگشتم به مسابقات و یه ساعتی گذشت و اینقدر اون روز مسابقه داغ بود که هیچکس هیچ کار نمی کرد و حواس همه به مسابقه بود( آخرین بار بود اون مسابقه انجام دادم)
ما حتی زنگ تفریح بازی کردیم تا خود معلم سر رسید!
ولی مگه در سالن بازی می شد؟
من یادمه خودم پشت در نمیدونستم چرا در سالن باز نمیشه از بس باهوش بودم:|

 

خلاصه یکی از بچه ها از پنجره که من آمدم بیرون رفت داخل و در باز کرد ولی چشمتون روز بد نبینه!
دقیقا یک لایه دود زخیم وسط سالن بود و تمام دیوار ها سیاه شده بود و چراغ ها هم داغون شده بودن:|
اینبارم مثل سری قبل مدرسه ترکید ولی کسی نفهمید کار من بوده چون تنهایی انجام دادم ولی برای سرم کلی جایزه گذاشتن!

اون کلاسی که بیکاری داشت و من چراغشون روشن کردم تا آخر سال بانی این کار فحش میدادن چون کلاسشون رو به سایه و بدون پنجره درست بود و کل دیوارهای کلاس ها سیاه شد و این بدبخت ها کلاسشون گند(به معنای واقعی کلمه) شده بود!

+ من چون بچه خوبی بودم 4 سال دبیرستان تو سه مدرسه متفاوت درس خوندم و این مدرسه اون مدرسه قبلی نیست!

  • سه شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۹

‌هنوز نخوندم!






‌تازه الان رسید دستم خیلی خوشحالم:)

این چندتا کتاب پایین هم هست که اونارو هم تازه گرفتم نخوندم:|

البته به جز 3 دقیقه در قیامت که کلی هم گریه کردم:////


داستان اینه دارم تلاش می کنم از کتاب های اینترنتی دوری کنم چون اصلا مزه نداره کتاب اینترنتی ( وی کتاب هایش را سس زده و می خورد! )


  • دوشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۹

فتح خون


جَزرِ این بغضِ فروخورده شبی مَد دارد

موج‌ طوفان‌زده بسیار بسامد دارد


ما که دل‌داده‌ی داغیم؛ بگو با دشمن

مستیِ دشنه‌ی بی‌شرم تو هم حد دارد


خصم را ریش نه. از ریشه بسوزیم اگر

قصدِ «شمعی که برافروخته ایزد» دارد


سفر عشق گُزیدیم و بلاها بردیم

تا که برگردد، هرکس به دلش بد دارد


«فتح خون» می‌دمد از بسمِل ما، بسم الله!

که برای همه این «فاتحه» آمد دارد!


ابرهای کدر آیینه‌‌ی باران هستند

حمله ابرهه پیغام محمد دارد


  • جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹

آموزش هک دوربین مدارخسته!

‌هکی در کار نیست سرکارید

اگه حوصلتون سر رفته کافیه این دستور پایین تو گوگل سرچ کنید و کلی دوربین مداربسته ببینید که روی اینترنت به اشتراک گذاشته شدن؛ فکر نکنم هک شده یا خصوصی باشن چون موردی توشون ندیدم!

این متن جستجو کنید:

inurl:"cgi-bin/guestimage.html"



بعضی از دوربین ها جالب بودن براتون جدا گذاشتم:


( مثلا اینجا داره برف میاد اونم برف سنگین )

( یه مزرعه که دوربین 360 درجه میچرخه )

( ما تو شهرمون برف ندیدم اینا پیست اسکی میرن )

( اینم ادامه پیست اسکی اگه علاقه دارین )

( اینم یه شهر تر و تمیز )

‌( منظره رو حاااااجی )

( یه تعمیرگاه پر از ماشین )



‌اما اگه خواستین دوربین های مداربسته با کیفیت از همه جای دنیا ببینید کافیه یه سر به این سایت بزنید:

www.earthcam.com


‌اما چون تو عنوان حرف از هک زدیم اینم یه سایت که دوربین های مداربسته که نکات امنیتی رعایت نکردن رو به اشتراک گذاشته:

www.insecam.org

  • پنجشنبه ۲۵ دی ۱۳۹۹

ایموجی های اندروید برای وبلاگ

این مطلب ایجاد شده تا تمام ایموجی هایی که در بیان باکس دارم به اشتراک بذارم تا هرکسی خواست از اونها استفاده کنه؛ بعضی از این تصاویر زیاد استفاده کردم و بعضی رو هم اصلا!

الان که داشتم نگاه میکردم دیدم این تصاویر 4 سال پیش بارگذاری شدن 

شما می تونید لینک زیر داخل وبلاگتون لینک کنید تا هر زمان به تصاویر نیاز داشتید از آنها استفاده کنید یا دانلود کنید و روی حساب شخصی خودتون آپلود کنید(هر کدوم راحت هستین)

 

 

  http://mrsarberah.blog.ir/post/52  


  • چهارشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۹

پول بی اعتبار!

من تو تمام زندگیم از دختر بازی حتی در حد یه تیکه ساده انداختن مبرا هستم؛ یا کافه و قلیون و... ولی یه جور کارهای دیگه  زیاد  انجام دادم یه چیز مثل آتش زدن اون درخت ها که یبار گفتم و نزدیک بود یه بانک و مغازه بسوزه!

من یبار حرف از رپ و اینجور چیزها زدم ولی تصوری که تو وبلاگ از من شکل گرفته بود باعث شگفتی همگان شد که گفتن نمیدونستیم اهل این چیزها هم هستی... حالا نمیدونم با این پست ها چه تصوری از من شکل می گیره تو ذهنتون ولی نیت کردم چندتا از کارهام بنویسم!

 

تو دوران دبیرستان یه رفیق صمیمی داشتم که اتفاقا ترک بود و خیلی بچه گلی بود!

موقع میان ترم چند تا امتحان که گرفتن این نمراتش خوب شد فهمیدم این یه کلکی زده چون ما رفیق درس خون نداریم! اصلا خر خونی مایه ننگه!

ازش پرسیدم داستان چیه و آخرش فهمیدم این چون رابطه اش با ناظم خوبه باهاش ساخته و سوالات خریده!(همون ناظمی که کل مدرسه ازش میترسیدن) 

  • شنبه ۲۰ دی ۱۳۹۹