ندانی که ایران نشست منست

جهان سر به سر زیر دست ِ منست


هنر نزد ایرانیان است و بس

ندادند شیر ژیان را بکس


همه یکدلانند یزدان شناس

به نیکی ندارند از بد هراس


چنین گفت موبد که مرد بنام

به از زنده دشمن بر او شاد کام


اگر کُشت خواهد تو را روزگار

چه نیکو تر از مرگ در کار زار


همه روی یکسر بجنگ آوریم

جهان بر بد اندیش تنگ آوریم


چو ایران نباشد تن من مباد

بدین بوم و بر زنده یک تن مباد


اگر سر به سر تن به کشتن دهیم

از آن به که کشور به دشمن دهیم


دریغ است ایران که ویران شود

کنام پلنگان و شیران شود