امروز دومین سالی هست که از پیش ما رفتی...
من سال به سال میشمارم ولی مامان وقتی زیر لب با عکست حرف میزنه با اینکه هیچ سوادی نداره ولی حتی حساب روزهارو هم دقیق داره...
اینجا همه دلتنگت هستن...
کاش بودی و می دیدی خواهر زاده نو رسیده حالا چه گل پسری شده...
برای عقد خواهرزاده ات اداره ات بهت مرخصی نداد و همش حساب می کردی عروسی اش کی هست که بتونی برسونی خودتو اما به عروسی اش نرسیدی ولی همه یادت بودن؛ شاید به عدد یه نفر کم بود ولی دل همه پیش اون یه نفر بود...
خیلی بیشتر از این ها می تونم بنویسم ولی چشمام پر اشک نمیذاره صفحه درست ببینم...
- جمعه ۶ فروردين ۱۴۰۰
- ۱۱:۲۴